تکرار
این بار که بیایی از نیمه نیز گذراندی ام!
از روی پلی، که در اولین قدم، ته پرتگاه را تا عمق استخوان هایت لمس می کنی.
طناب های دو سوی پل را، با حرصی بی وصف این سان محکم فشرده ای،
گویی این قطرات روی پیشانی از ترس نیست.
مبادا در این تکان ها زیر پایت زودتر از آن چه که می خواهی خالی شود.
گفته بودم، فرش قرمزی در کار نیست،
کو گوش ِشنوا!
***
بی اجازه می آید
سفره اش را پهن می کند
و باری دیگر تکرار ِ مرا با چشم های از حدقه درآمده تماشا می کند.
چشم درآمده!
گیس بریده!
لامصب!
داری مرا تمام می کنی!
من هنوز سرمشق های شروع ِ خودم را تمرین نکرده ام،
کامل!
من هنوز به اندازه ی یک بچه گنجشک آسمان را تجربه نکرده ام!
من هنوز به هنوز هیچ لحظه ی کالی نرسیده ام!
می شود یک بار- دوباره - شروع کردن را، از سر بازی کنیم؟
آن قدر برای ِ تمام شدن،
زودم،
مثل روز اول ِ مدرسه
حالا، پس ِ سال ها نگاه می کنم که به آن روز طولانی،
خیلی زود خاطره ای شد.
***
می شود این قدر هم دیگر را نبینیم
این بار که بیایی از نیمه نیز گذشته ام
تکرار!